قسم به نذر گل سرخ و به پر پروانه که در عشق فنا میگردد
زندگی زیبا نیست آنچه زیباست تویی
تو که آغاز من و لحظه ی پایان منی...
(سهراب سپهری)
موضوعات مرتبط: شعر
تو چه گفتی سهراب؟
قایقی خواهم ساخت ...
با کدوم عمر دراز؟
نوح اگر کشتی ساخت، عمر خود را گذراند
با تبر روز و شبش، بر درختان افتاد
سالیان طول کشید، عاقبت اما ساخت
پس بگو ای سهراب ... شعر نو خواهم ساخت
بیخیال قایق ....
یا که میگفتی ....
تا شقایق هست زندگی باید کرد؟
این سخن یعنی چه؟
با شقایق باشی.... زندگی خواهی کرد
ورنه این شعرو سخن
یک خیال پوچ است
پس اگر میگفتی ...
تا شقایق هست، حسرتی باید خورد
جمله زیباتر میشد
تو ببخشم سهراب ...
که اگر در شعرت، نکته ای آوردم، انتقادی کردم
بخدا دلگیرم، از تمام دنیا، از خیال و رویا
بخدا دلگیرم، بخدا من سیرم، من جوانی پیرم
زندگی رویا نیست
زندگی پردرد است
زندگی نامرد است، زندگی نامرد است!
موضوعات مرتبط: شعر
(کیکاووس یاکیده) |
موضوعات مرتبط: شعر
شب فراق،...که داند که تا سحر چند است،...
مگر کسی که به زندان عشق دربند است،...
سعدی
موضوعات مرتبط: شعر
من سکوت خویش را گم کردهام!
لاجرم در این هیاهو گم شدم
من، که خود افسانه میپرداختم،
عاقبت، افسانهی مردم شدم!
ای سکوت، ای مادر فریادها،
ساز جانم از تو پرآوازه بود،
تا در آغوش تو راهی داشتم،
چون شراب کهنه، شعرم تازه بود.
در پناهت برگ و بار من شکفت
تو مرا بردی به شهر یادها
من ندیدم خوشتر از جادوی تو
ای سکوت، ای مادر فریادها!
گم شدم در این هیاهو، گم شدم
تو کجایی تا بگیری داد من؟
گر سکوت خویش را میداشتم
زندگی پر بود از فریاد من!
(فریدون مشیری)
موضوعات مرتبط: شعر
مادر بهشت من همه آغوش گرم تست
گوئي سرم هنوز به بالين نرم تست
مادرحيات با تو بهشت است و خرّم است
ور بي تو بود هر دو جهانش جهنّم است
ما را عواطف اين همه از شير مادر است
اين رقّتي كه دردل وشوري كه درسراست
اغلب كسان كه پرده حــــرمت دريده اند
در كودكي محبّت مــــادر نديده اند
امروز هستيم به اميد دعـــــاي تست
فردا كليد باغ بهشتم رضاي تست
موضوعات مرتبط: شعر
موضوعات مرتبط: شعر
در دو چشمش گناه می خنديد
بر رخش نور ماه می خنديد
در گذرگاه آن لبان خموش
شعله ئی بی پناه می خنديد
شرمناك و پر از نيازی گنگ
با نگاهی كه رنگ مستی داشت
در دو چشمش نگاه كردم و گفت:
بايد از عشق حاصلی برداشت
سايه ئی روی سايه ئی خم شد
در نهانگاه رازپرور شب
نفسی روی گونه ئی لغزيد
بوسه ئی شعله زد ميان دو لب
(فروغ فراخ زاد)
موضوعات مرتبط: شعر
بخواب آروم عسل بانو که بی تو ساکته اینجا ولی راحت شدی انگار از این بی رحمی دنیا بخواب آروم و بی غصه کی این دردو یادش میره؟ سکانس آخرت این نیست کسی جاتو نمیگیره لالا لالا بخواب اما روزای بی عسل سخته با پرواز پر از دردت بهار از یادمون رفته تو با "پروانه ای در مه" تو با "دستای آلوده" عسل بودی،عسل موندی واسه رفتن ولی زوده
موضوعات مرتبط: شعر
نیمه ات را گم کرده ای
ماه تنگ دل؟
صبور باش !
نیمه ی ماه به سراغت می آید
و تو را کامل خواهد کرد،
نیمه ی من
برنخواهد گشت!
شاعر:شهاب مقربین
موضوعات مرتبط: شعر
روز اول پيش خود گفتم
ديگرش هرگز نخواهم ديد
روز دوم باز مي گفتم
ليك با اندوه و با ترديد
روز سوم هم گذشت اما
بر سر پيمان خود بودم
ظلمت زندان مرا مي كشت
باز زندانبان خود بودم
آن من ديوانه عاصي
در درونم هاي هو مي كرد
مشت بر ديوارها مي كوفت
روزني را جستجو مي كرد
در درونم راه مي پيمود
همچو روحي در شبستاني
بر درونم سايه مي افكند
همچو ابري بر بياباني
مي شنيدم نيمه شب در خواب
هاي هاي گريه هايش را
در صدايم گوش مي كردم
درد سيال صدايش را
شرمگين مي خواندمش بر خويش
از چه رو بيهوده گرياني
در ميان گريه مي ناليد
دوستش دارم، نمي داني
بانگ او آن بانگ لرزان بود
كز جهاني دور بر مي خاست
ليك در من تا كه مي پيچيد
مرده ئي از گور بر مي خاست
مرده ئي كز پيكرش مي ريخت
عطر شور انگيز شب بوها
قلب من در سينه مي لرزيد
مثل قلب بچه آهوها
در سياهي پيش مي آمد
جسمش از ذرات ظلمت بود
چون به من نزديكتر مي شد
ورطه تاريك لذت بود
مي نشستم خسته در بستر
خيره در چشمان رؤياها
زورق انديشه ام، آرام
مي گذشت از مرز دنياها
باز تصويري غبار آلود
زآن شب كوچك، شب ميعاد
زآن اتاق ساكت سرشار
از سعادت هاي بي بنياد
در سياهي دست هاي من
مي شكفت از حس دستانش
شكل سرگرداني من بود
بوي غم مي داد چشمانش
ريشه هامان در سياهي ها
قلب هامان، ميوه هاي نور
يكدگر را سير مي كرديم
با بهار باغ هاي دور
مي نشستم خسته در بستر
خيره در چشمان رؤياها
زورق انديشه ام، آرام
مي گذشت از مرز دنياها
روزها رفتند و من ديگر
خود نمي دانم كدامينم
آن من سر سخت مغرورم
يا من مغلوب ديرينم
بگذرم گر از سر پيمان
مي كشد اين غم دگر بارم
مي نشينم، شايد او آيد
عاقبت روزي به ديدارم
(فروغ فرخزاد)
موضوعات مرتبط: شعر
این که دلم گرفته و نمی تونم دل بکنم
دلیل دلتنگی من تنها فقط خود منم
تموم حرفام و باید فقط واسه تو بزنم
درگیر این دنیا شدم دنیای من محدود شد
وقتی فراموش کردمت دار و ندارم دود شد
دوری من از تو فقط عذاب بی اندازه داشت…
بی خبر از اینکه نگاهت من و تنها نمیزاشت
هر لحظه که فکر می کنم این همه از تو دور شدم
دوباره گریم می گیره دلم می گیره از خودم
همهمه ی این روزگار منو به تنهایی سپرد
فکر زمین و آدماش از دل من یاد تو برد
دوست دارم دوست داشتنم مهم تر از جونه برام
این بدترین گناهه که از تو بجز تورو بخوام
سخاوت دستهای تو دنیام و می سازه هنوز
با این همه گناه من آغوش تو بازه هنوز
موضوعات مرتبط: شعر
برو ای یار که ترک تو ستمگر کردم
حیف از آن عمر که در پای تو من سرکردم
عهد و پیمان تو با ما و وفا با دگران
ساده دل من که قسم های تو باور کردم
به خدا کافر اگر بود به رحم آمده بود
زآن همه ناله که من پیش تو کافر کردم
تو شدی همسر اغیار و من از یار و دیار
گشتم آواره و ترک سر و همسر کردم
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران وای به حال دگران
برو ای یار که ترک تو ستمگر کردم
حیف از آن عمر که در پای تو من سرکردم
عهد و پیمان تو با ما و وفا با دگران
ساده دل من که قسم های تو باور کردم
به خدا کافر اگر بود به رحم آمده بود
زآن همه ناله که من پیش تو کافر کردم
در غمت داغ پدر دیدم و چون در یتیم
اشک ریزان هوس دامن مادر کردم
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران وای به حال دگران
(محسن چاوشی)
موضوعات مرتبط: شعر
با نگاه خود اشاره گر نشسته ايد
اي ستاره ها كه از وراي ابرها
بر جهان ما نظاره گر نشسته ايد
آري اين منم كه در دل سكوت شب
نامه هاي عاشقانه پاره مي كنم
اي ستاره ها اگر بمن مدد كنيد
دامن از غمش پر از ستاره مي كنم
با دلي كه بوئي از وفا نبرده است
جور بي كرانه و بهانه خوشتر است
در كنار اين مصاحبان خودپسند
ناز و عشوه هاي زيركانه خوشتر است
اي ستاره ها چه شد كه در نگاه من
ديگر آن نشاط و نغمه و ترانه مرد؟
اي ستاره ها چه شد كه بر لبان او
آخر آن نواي گرم عاشقانه مرد؟
جام باده سرنگون و بسترم تهي
سر نهاده ام بروي نامه هاي او
سر نهاده ام كه در ميان اين سطور
جستجو كنم نشاني از وفاي او
اي ستاره ها مگر شما هم آگهيد
از دو روئي و جفاي ساكنان خاك
كاينچنين بقلب آسمان نهان شديد
اي ستاره ها، ستاره هاي خوب و پاك
من كه پشت پا زدم به هر چه هست و نيست
تا كه كام او ز عشق خود روا كنم
لعنت خدا به من اگر بجز جفا
زين سپس بعاشقان باوفا كنم
اي ستاره ها كه همچو قطره هاي اشك
سر بدامن سياه شب نهاده ايد
اي ستاره ها كز آن جهان جاودان
روزني بسوي اين جهان گشاده ايد
رفته است و مهرش از دلم نمي رود
اي ستاره ها، چه شد كه او مرا نخواست؟
اي ستاره ها، ستاره ها، ستاره ها
پس ديار عاشقان جاودان كجاست؟
(فروغ فراخزاد)
موضوعات مرتبط: شعر
ارزویی است مرا در دل
که روان سوزد و جان کاهد
هردم ان مرد هوسران را
با غم و اشک و فغان خواهد
به خدا در دل و جانم نیست
هیچ جز حسرت دیدارش
سوختم از غم و کی باشد
غم من مایه ی ازارش
شب در اعماق سیاهی ها
مه چو در هاله ی راز اید
نگران دیده به ره دارم
شاید ان گمشده باز اید
سایه ای تا که به در افتد
من هراسان بدوم بر در
چون شتابان گذرد سایه
خیره گردم به در دیگر
همه شب در دل این بستر
جانم ان گمشده را جوید
زین همه کوشش بی حاصل
عقل سر گشته به من گوید
زن بد بخت دل افسرده
ببر از یاد دمی او را
این خطا بود که ره دادی
به دل ان عاشق بد خو را
ان کسی را که تو می جویی
کی خیال تو به سر دارد
بس کن این ناله و زاری را
بس کن او یار دگر دارد
لیکن این قصه که می گوید
کی بنرمی رودم در گوش
نشود هیچ ز افسونش
اتش حسرت من خاموش
می روم تا که عیان سازم
راز این خواهش سوزان را
نتوانم که برم از یاد
هر گز ان مرد هوسران را
شمع ای شمع چه می خندی؟
به شب تیره ی خاموشم
به خدا مردم از این حسرت
که چرا نیست در اغوشم
(فروغ فرخزاد)
موضوعات مرتبط: شعر
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او
پر زلیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای
نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی
خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو ... من نیستم
گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پیدا و پنهانت منم
سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم
کردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا برنیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سرمیزنی
در حریم خانه ام در میزنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود
مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم
موضوعات مرتبط: شعر
در منی و این همه ز من جدا
با منی و دیده ات به سوی غیر
بهر من نمانده راه گفتگو
تو نشسته گرم گفتگوی غیر
غرق غم دلم به سینه می تپد
با تو بی قرار و بی تو بی قرار
وای از آن دمی که بی خبر ز من
برکشی تو رخت خویش از این دیار
سایه ی تو اَم به هر کجا روی
سر نهاده ام به زیر پای تو
چون تو در جهان نجسته ام هنوز
تا که برگزینمش به جای تو
شادی و غم منی به حیرتم
خواهم از تو ... در تو آورم پناه
موج وحشیم که بی خبر ز خویش
گشته ام اسیر جذبه های ماه
گفتی از تو بگسلم ... دریغ و درد
رشته ی وفا مگر گسستنی ست ؟
بگسلم ز خویش و از تو نگسلم
عهد عاشقان مگر شکستنی ست ؟
دیدمت شبی به خواب و سرخوشم
وه ... مگر به خواب ها ببینمت
غنچه نیستی که مست اشتیاق
خیزم و ز شاخه ها بچینمت
شعله می کشد به ظلمت شبم
آتش کبود دیدگان تو
ره مبند ... بلکه ره برم به شوق
در سراچه ی غم نهان تو
فروغ فرخزاد
از کتاب "دیوار"
موضوعات مرتبط: شعر